برای او
سخته اما یه روز باید حرف زد
یه روز اگه قفل سکوت باز بشه
و درب دل با اون صدای درد آلود خودش کنار بره
می دونی که تنهایی چقدر می تونه آن سوی درب کنار پنجره
سردی خودشو حس کنه
اما نه
هیچ وقت ندونستی
برای او
سخته اما یه روز باید حرف زد
یه روز اگه قفل سکوت باز بشه
و درب دل با اون صدای درد آلود خودش کنار بره
می دونی که تنهایی چقدر می تونه آن سوی درب کنار پنجره
سردی خودشو حس کنه
اما نه
هیچ وقت ندونستی
خود شناسی و موفقیت
توی این دنیای کوچک که همه دارن همدیگر را دور می زنند
نمی دانم جای صحبتی می مونه یا نه ؟
بگذارید راحت حرف بزنیم با زبون ساده بدون ویرایش
قبلا درمورد این که چقدر خودمون رو شناختیم و اینکه چقدر می خوایم
خودمون رو بشناسیم کمی حرف زدم و قرار بود بیشتر درمورد این قضیه
و اینکه پس از اون چطور این ارتباط رو با اونی که همیشه همراه ماست
برقرار کنیم و یا چقدر می تونیم اونو درک کنیم بگم .
آره . هرروز در دنیای پیرامون خودمون خیلی چیز ها رو که وجود دارند
می بینیم. خیلی افرادبا عقاید متفاوت و ما چطور می تونیم میونه
این همه وجود خودمون باشیم .
خودشناسی یه اصله برای رسیدن به جایی که خیلی ها شاید
به دنبالش باشند به اونی که همیشه بهش فکر می کنند
اما دور ازاون به جایی دیگر پناه می برند.
ما چقدر تونستیم خودمون رو بشناسیم آیا تا به حال نشستیم
و به این فکر کنیم .
چی می خوایم تو این زندگی روزی چند بار به خاطر داشتن
و نداشتنامون شکر می کنیم.
این یکی از اون شناختیه که باید ازخودمون پیدا کنیم
اگه کسی کاری برامون انجام بده تا مدت ها حتی اگه
سالی یک بار هم ببینیمش بازم از اون تشکر می کنیم
اما نمی دونم چرا ازاونی که این همه برامون کار انجام میده
یادمون میره تشکر کنیم.
این یکی از همون چیزیه که می شه گفت عدم شناخت خود.
خیلی از اونایی که عالم شدن یا عارف جز با شناخت خود
به او ن نرسیدن. کاری به عقیده و غیره ندارم بزرگانی که
در این کره خاکی اومدن و رفتن و یا هستند مطمعنا از این
خود شناسی شناخت کامل داشتن .
شناختی که درعدم داشتن اون می بایست
همچون سرگردانی در بیابان تنها پیش بری.
اما بگذارید مطلب زیاد نشه که از خوندن اون خسته بشید.
فرصت های بعدی بیشتر به اون می پردازیم .
یا علی مدد
سینه از آتش دل درغم جانانه بسوخت
سید بود کسی که دلش با یار بود و به دیار یار رفت.
نمی دانم چرا هنوز در اندیشه رفتنش مانده ام
زود رفت اما یادش هنوز در سینه ما مانده
نوای تنبورش بغض را می شکست
و صدایش سکوت دل را
همه از او می دانیم آرام آمد و آرام رفت
غریبانه درآتش نگاه نامردان سوخت
اما دلهای زیادی به خاطرش آتش گرفت
۲۷ آبان ۸۰ شهر گوتنبرگ سوئد عزیزی را از ماگرفت
سید خلیل عالی نژاد مرشدی که علی مولایش بود
و حق کلامش .
یادش ، صدایش و نوای تنبورش
همیشه در دلهامان خواهد ماند.
هو اول و آخر یار
شمشیر عشق بر سر لوح مزار ماست
ما عاشقیم و کشته شدن افتخار ماست
هيچ اگر سايه پذيرد، ما همان سايه هيچيم
ای دف بجز از نام علی داد مکن
بجزاز شیوه مردانگیش یاد مکن
به نام ایزد مهر آفرین
آیا تا به حال به واژه خود فکر کردیم؟
خود یا من واژه ای که می تواند انسان را از این رو به آن رو کند
آیا تابه حال به این اندیشیده ایم که از کجا آمدیم به کجا داریم می رویم ؟
تاکنون چه کار کرده ایم تا بتوانیم از خود بودن خود راضی باشیم آیا این من بودن توانسته ما را به او نزدیک کند یا نه؟
آیا این من بودن ما را غافل کرده؟
غفلت از کی از چی ؟
از اونی که همیشه با ماست یا از خودمان؟
به هر حال بد نیست یه کم در مورد این موضوع فکر کنیم تا بعد که موضوع را باز تر کنیم و ببینیم به کجا خواهیم رسید.
براي او
و تو درحسرت ديدارش تنها خاطرات را مرور خواهي کرد
تنهايي مي دانم
سکوت لحظه ها را مي شماري و درنگاه قابي خالي ازوجود خيره خواهي ماند
گويي اشک ها خشکيده اند
حتي بغض سکوتت را نمي شکند
تو را خواهم فهميد
با توام مي دانم تنهايي
فرياد کن و بگذار اشک هايت جاري شود
بگذار گرمي شانه هايش تورا احساس کند
و تبسم نگاهش تو را درآغوش بگيرد
بگذار خاطراتش تو را بخواند و تو در روياي با او بودن
مي دانم
رنجيست ماندن درکنار خاطرات وسکوت درکنار قاب
امادير يازود تنها خاطرات مي ماند و نگاهي منتظر به در
اما بر اين باوريم
فصل سرد خواهد آمد
و روزي باد مارا با خود خواهد برد
عاقبت از من و ما هيچ به جا مي ماند
همه هم رنگ فنائيم خدا مي ماند
آنگاه که
اشک های درختان
گونه های دستانم را
نوازش می کرد
تنها
سکوت برگ ها
می شکست
و دیگر بار
چشم هایم
در «خزانی ترین روز پاییز»
گریست
به دنبال مرگ
آنجا که به تاراج می برند
خاطراتم را
تصویری نیست
جز عروسکی
خاموش و غمگین
و بغض تبسمی
که می خواند شعر زیبای
لای لای را
می دیدم...
غبار اشک ها
حریم شکفته چشمانی
که می خندیدند
با صدای ناقوس ها
و تابوت خیال
بر دوش ارواح
می رفتند و می جستند
انتهای شب را
با من بیا
تا گورستان سیاه خاطره ها
آن جا که مدفون است
روح سرگردانم
وقتی رسید
مرداب می گریست
و گونه های نیلوفران
خانه اشک
و زورق های سرگردان در آب
به این سوی و آن سوی
همسفر موج
شب می شکست
و آواز کور شبگرد
در دل نیزار
تنها
ونگاه کلبه پیر
میان مه
توشه ای نصیب مرغان
حباب های روی آب
که می رفتند
یکی یکی می خواندند
آرام و بی صدا
و چیزی نبود
جز تصویری محو
درادامه شب
برنگاه مرداب
دیگر حنجره ات را
صدایی نیست
من رازت را
از سکوت نگاهت می شنوم
درحاشیه سکوت تو
خود را موجی سرگردان می یابم
پر اضطراب و پر تشویش
دیگر صدایی نیست
و زمزمه شبانه ای
تنهاییم را دربر نمی گیرد
می دانم
باید بروم
تا از سراب های دنیا
تنها همان رویا بماند
رویای با تو بودن
...
از تو نوشتم
با نگاه شکسته پنجره
لحظه های بی وقت را
از تو نوشتم
با سکوت کلامت
آشنایی
و از دستان سردت
بغض تتهایی
ببین
آوای شکسته راز های غرق در مرداب
که نمی شنوند، صدای خنده ثانیه ها را
ببین
غبار اندوه اشک های حیران
در کوچه های تاریکی را
در خمیدگی شقایق ها
آری
از تو نوشتم
از بوم های رنگی
از تبسم تلخ قناری
و از فاصله دوری دست ها
در کویر سرد تنهایی
از تو نوشتم...
اشک درآینه دیدن دارد
اشک اگر باشد اشک
اما ...
ترک آینه ها
اشک را می شکند
و سکوتش
دل تنهایی را
اشک تصویر وجود
اشک تسکین درون
اشک باید بودن
به زلالی نگاهی چون آب
نه سکوت
نه نگاه ترک آینه ها
...
من از آن جاده ی دور
که نگاهش به افق
می خندید
راز چشمان تورا
می جویم
و از آن مرغک بالای درخت
که صدایش نفس گرم تو بود
شوق دیدار تورا
می پرسم
نازنین
کوچک من
من و آن تار ترک خورده پیر
که سکوتش
همه از تنهایی ست
درکنار قاب خالی زوجود
نغمه برگ خزان می خوانیم
من از آن جاده دور
که نگاهش به افق
می خندید
یاس دستان تورا
می بویم
و تو این بار
در آن «مهد» غریب
واژه کوچک تنهایی را
در حریم دل من
می خوانی
باور نمی کنم
آخرین نگاهت را
بر پلکان های سنگی
دیریست
در سراب لحظه ها مانده ام
و خلوت تنهایی را
درگورستان خاطره ها می جویم
و اینک
ببین
سایه های خندان اطراف را
که با ناقوس جدایی
برصلیب تنهایی ام
می خوانند
دیر یا زود
می تکد خاطراتم
و می پوسد درگنجه سرداب
زمستان
دیر یا زود
می گذرم
از تراکم نگاه صبح
و تنها می مانم
درحریم حاشیه شب
و تو...
دیر یا زود
خواهی دید
خاطرات شکسته ام را
در دستان سرد زمستان
...
پیچیده بوی غم
ای آشنای من
تنها بیا
وحال مرا بپرس
تنها بیا
زیراکه احساس می کنم
اینجا هوای پنجره سرد است...